-. بعد چند مااااهه .
فرمولش ساده ست . بشناس خودتو! پادزهر همیشه یه جایی گوشه ی هزار توی روحت پنهون شده . پیدا که شد از بعدش محتاط باش . کاری کن که نخوای از پادزهر استفاده کنی میشه؟!
آدمای خاطره باز شبیه کلاغن. کلاغی که می گرده و هر چیز براقی که به چشمش میاد رو برمیداره و یه جای لونه ش پنهون می کنه . برای خاطره بازا یه خاطره ی کوتاه دو کلمه ای شبیه اون شی براقه!
مثلا: نگام کرد .
کافیه برای برگزیده شدنش، برداشتنش و میون یه عالمه خاطره ی شبیه خودش پنهون کردنش .
میدونی؟! اصلا حواسش به این نیست که زمان داره رد میشه .
آدما دارن عوض میشن . زمین میچرخه یه روزی اون براقی میشه لبه ی تیز یه شیشه و میبره!
از یه جایی به بعد محتاط شده ، اما .
نگاهش به اون شیشه ی براقِ خوشگله، زیر چشمی حواسش جمعشه .
نگاش میکنه و دلش میریزه وقتی برق میزنه، اما میترسه . از اون لبه ی تیز .
بالاخره دل به دریا میزنه . اون شیشه رو برمیداره و میذاره گوشه ی لونه، کنار بقیه.
بازم زیر چشمی حواسش هست!
میدونی؟!
مونده تو دنیای پر از بیم و امید، برزخ!
.
.
.
.
.
می خوام بنویسم . مثل راحیل
مثل راحیلِ همراهِ من!
با گذشته ی من .
نگاهم به اون شیشه ست . اما مثل اون قطع نخاعی که معجزه نشسته به تنش میخوام مرور کنم لحظه ی برگشتن هر حسی رو :)
+می گفت خاطره هایی که به وقت یادآوریشون تلخ میشی رو باید فراموش کنی . برای فراموش کردن باید تلاش کنی و خود همین تلاش کردن یه زمانی رو میگذرونه و همین میشه خاطره و تو باید فراموش کردن اون خاطره هارو هم فراموش کنی و . میدونی؟! شدنی نیست .
+شاید اگر "زمان"به چشمش نمیومد همچنان به خودم تلقین می کردم قطع نخاعم!
I know that deep in my heart
درباره این سایت